خرید اینترنتی اس ام اس جوک عکس ترول فروشگاه آنلاین
احساسی ترین جملات عاشقانه شاخ
دو شنبه 20 مرداد 1393 ساعت 12:24 | بازدید : 3237 | نویسنده : ختن | ( نظرات )

احساسی ترین جملات عاشقانه شاخ

امروز با بهترین جملات عاشقانه که نمونش تو نت نیست در خدمت شما هستیم

امیدواریم خوشتان بیاید نظر فراموش نشود نظر بدهید زود به زود آپ می کنم : دی

جملات عاشقانه

چرا نمی کشد مرا خدای چشمهای تو

مثال دود گشتم برای چشمهای تو....

احساسی ترین جملات عاشقانه شاخ

از خوب ها بیشتر میترسم...!

آخر یک روز تو خوب من بودی ...!

احساسی ترین جملات عاشقانه شاخ

حرف میزنی اما تلخ ،

محبت میکنی ولی سرد ،

مگر چه اجباری ست دوست داشتن من . . .

احساسی ترین جملات عاشقانه شاخ

بذر عشقت را در پاکترین نقطه قلبم کاشتم

و آنـرا با چشمه صداقت آبیاری کردم

و از خورشید صفا بر آن تاباندم تا خوب رشد کند

با خود عهد بستم مانند چشمانم دوستت بدارم.

احساسی ترین جملات عاشقانه شاخ

تنت بوی غریبه می دهد


و گرنه سگ های محله بیخودی پارس نمی کنند . . . !

احساسی ترین جملات عاشقانه شاخ

اشتباه نکن...

من زمان خوشیات باهات نبودم

چون با من بودی خوش بودی!

لایق جملات عاشقانه من نبود کسی که برایش ناز فروختم و عشق خریدم دل ها همه سنگی نشده اند

اگر شده بودند منه اینگونه بذر عشقش را آبیاری نمی کردم تا درختی بلند بالا که شد مرا فراموش کند و بگوید تو محتاج من بودی

و من نه شبیه داستان کوتاه شده ام کوتاه و بی سرنوشت تر از آب بی سرزمین تر از باد

احساسی ترین جملات عاشقانه شاخ


موضوعات مرتبط: مطالب سرگرمی , داستان کوتاه , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


داستان کوتاه عشق او چه شد
چهار شنبه 15 مرداد 1393 ساعت 11:53 | بازدید : 934 | نویسنده : ختن | ( نظرات )

داستان کوتاه عشق او چه شد

نادر همیشه عاشق افسانه بود و بیش از چند به او درخواست ازدواج داده بود ولی افسانه همیشه اون می فرستاد

دنبال نخود سیاه و جواب درست و حسابی بهش نمی داد همه می گفتن افسانه یکی دیگه رو دوست داره

و می خواد نادر رو بپیچونه البته پیچوندن نبود چون افسانه هیچ گاه به نادر ابراز علاقه نکرده بود . بعد از مدتی نادر سرد شد

داستان کوتاه

و با دوست افسانه ثریا ازدواج کرد و در مراسمشون افسانه بود که آرام آرام اشک می ریخت و بهشون تبریک می گفت هیچ کس

نفهمید اشک های افسانه برای چی بود به جز خشایار برادر ثریا که می دونست افسانه به خاطر اینکه می دونست ثریا عاشق

نادر شده خودش رو کنار کشیده و از دوست داشتن نادر دست کشیده و خشایار هم عاشق مری بود که همین اتفاق هم برای مری

و خشایار  افتاد و زندگیشون بهم خورد و خشایار هم اومد افسانه رو گرفت ولی یک چیزی نا مفهوم میوند در این داستان کوتاه که آیا ثریا عاشق نادر بود

یا بخاطر ثروتش با نادر ازدواج کرد افسانه خشایار رو دوست داشت یا نادر مری چرا خشایار رو پیچوند خشایار به خاطر اینکه افسانه رو دوست داشت

به نادر چیزی نگفت و گذاشت با ثریا ازدواج کنه کلا این ها به کنار این داستان کوتاه سرکاری بود فحش نده عزیزم جنبه داشته باش و برو عاشق نادر شو تو هم

داستان کوتاه عشق او چه شد

موضوعات مرتبط: مطالب سرگرمی , داستان کوتاه , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 صفحه بعد

پیوندهای روزانه
آخرین مطالب
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 529
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 138
:: باردید دیروز : 154
:: بازدید هفته : 466
:: بازدید ماه : 648
:: بازدید سال : 12134
:: بازدید کلی : 64781